قدرت ها وحکومت ها
ارسالي مسعود نصريان ارسالي مسعود نصريان


يكي از مشكلات اصلي نظام حاكم بر جهان امروز اينست كه مي خواهد مسائل مورد برخورد خود را در قرن بيست ويكم با روش ها، الگوها و تئوري هاي متداول در قرون هيجدهم و نوزدهم حل و فصل كند.
روابط بين المللي دو قرن اخير بر محور قدرت گرائي و نظريه توازن قدرت استوار بوده است و حكومت ها كم و بيش دوستي و دشمني و تخاصم و صلح را برمبناي منافع ملي و جهاني خود تبيين كرده اند.
سودجوئي، خودخواهي و طمع پايه هاي «مصلحتي» و «سازشكاري» و «امنيت» را تشكيل داده و نه آمال و اهداف بالاتر انساني و بشري.
دنياي استعماري، دنياي چندقطبي، دوقطبي و تك قطبي دويست سال اخير هم بر نظريه و الگوي توازن قدرت تكيه كرده است.
تا زماني كه غرب با انحصار علوم جديد و فنون نوين نظامي و توليد اقتصادي خود توانست بر مردم و قاره هاي ديگر تسلط كامل پيدا كند اين الگوي توازن قدرت بين قدرت هاي اروپائي و آمريكائي تا حدودي كاربرد داشت.
بروز جنگ هاي جهاني اول و دوم و تلفات و خسارات حاصله از آنها همراه با پيدايش «جنگ سرد» بين دو قطب آمريكا و شوروي اعتبار نظريه توازن قدرت را زيرسؤال برد.

در اين مدت نه تنها تحولات سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي مهمي در زيرساخت هاي موجود جهان صورت گرفته بود بلكه جمعيت دنيا از 5/2ميليارد به 6 ميليارد افزايش يافته، تعداد كشورهاي «مستقل» از تعداد انگشت شمار نزديك به 200 رسيده و دگرگوني هاي فوق العاده اطلاعاتي و ارتباطي نقاط پراكنده و منزوي عهد استعماري غرب را به هم متصل كرده بود.
به طور خلاصه دكترين توازن قدرت از امپراتوري ها و ابرقدرت ها به قدرت هاي متوسط و كوچك نيز سرايت يافت.
اگر بيسمارك و هيتلر، چرچيل و روزولت، استالين و مائو بر سر شطرنج قدرت بنشينند، چرا زمامداران و رهبران سياسي كشورهائي مثل يوگسلاوي، كره، ويتنام، پاناما، نيكاراگوئه، عراق، سوريه، مصر، عربستان سعودي، افغانستان، پاكستان، هند و... وارد اين بازي نشوند.
هرج و مرج سياسي دهه هاي اخير و بي نظامي «نظام جديد» جهان امروز كه وقايع چند هفته اخير نشانه آن است، محصول تناقضاتي است كه در سيستم توازن قدرت و حكومت هاي مسلط به وجود آمده است.
به طور ساده وخلاصه نظريه تناقض حكومت بر اين پايه استدلال مي يابد كه در دنياي ارتباطي و اطلاعاتي امروز نه تنها ابر قدرت ها آن قدرت ادعايي را دارا نيستند بلكه كاركرد و كارنامه همه قدرت ها، چه بزرگ و چه كوچك، كه برپايه توازن قدرت استوار شده تناقضات و خلاف گوئي ها و ناجوري هائي را در محيط ملي و بين المللي ايجاد مي كند كه باعث تقليل اطمينان و اعتبار مردم و نخبگان از اين نظام ها شده و بالاخره عدم چنين اعتبار و اطميناني مشروعيت سيستم را متزلزل كرده و اين تزلزل به روحيه و شخصيت نظام صدمه وارد آورده و در صورتي كه ميزان اين تناقض افزايش يابد اختلال و بي نظمي نصيب سيستم شده و آن را بالاخره از پاي درخواهد آورد.
به عبارت ديگر موتور سيستم توازن قدرت با عارضه هاي تناقض همراه است و سياست گذاري ها و استراتژي هاي ضد و نقيض با اصول مشروعيت متباين و مغايرت داشته و به بي سازماني كردن و برهم زني خود حكومت كمك مي كند.
اين چنين تناقضات البته در همه ادوار تاريخ وجود داشته است ولي آنچه قرن بيست و يكم و عصر ما را با اداور پيش متفاوت مي سازد، جريان سريع اطلاعات، وابستگي هاي ارتباطي و انساني، تجمع مردم در جوامع پيچيده و پرجمعيت و به طور كلي گردش اقتصادي، مالي، فرهنگي و اجتماعي جهان است.
در اواسط دهه 1960 ميلادي در اوج جنگ سرد و دنياي دو قطبي وقتي كه نيكيتا خروشچف رهبر حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي در بازديد خود از آمريكا رو به جهانيان كرد و گفت «قول مي دهم به زودي ما از كاپيتاليست ها جلو خواهيم افتاد» ميتوان اين تناقض را در سخنان اوبعدآثابت شد، به خوبي تشخيص داد ،كه فاتحه نظام شوروي را بايد خواند.
نظام شوروي براي اين به وجود آمده بود كه سوسياليسم را ترويج داده و با كاپيتاليسم مبارزه كند نه اينكه سعي كند مثل آن شده و حتي از آن جلوتر بيفتد! يك نگاه اجمالي به تحولات چند دهه گذشته و وقايع اخير اين سياست هاي ضد و نقيض ملي و بين المللي و اين نظريه تناقض حكومت را به خوبي نشان مي دهد.

عراق

صدام حسين و حزب بعث عراق با كمك و حمايت سازمان جاسوسي امريكا «سيا» به حكومت مي رسد
. چند سال بعد او به طرف شوروي ها گرايش پيدا مي كند ولي مجددا به اردوگاه سياسي غرب برمي گردد ولي با شاه ايران كه دست نشانده واشنگتن است به رقابت مي پردازد.
به تشويق آمريكا و با حمايت و كمك غرب (امريكا، آلمان، فرانسه، انگليس، شوروي) و با دول، كشورها و شيخ نشينان اعراب خليج فارس و پشتيباني آنها جنگ تحميلي را شروع كرده و به مرزهاي ايران تجاوز مي كند.
پس از خاتمه جنگ تحميلي، صدام كويت را اشغال كرده و اين بار حمايت كنندگان او از دنياي عرب و غرب عليه حكومت بعث بسيج مي شوند
. صد ام پس از جنگ خليج فارس به خاطر اين كه ايران مهار شود در حكومت عراق باقي مي ماند.

افغانستان

مجاهدين افغاني با حمايت «سيا» شوروي را شكست مي دهند
. آمريكا با خاتمه جنگ سرد از افغانستان دست مي كشد ولي طالبان با كمك پاكستان و با سكوت آمريكا قسمت اعظم كشور را تصرف كرده و چندي نمي گذرد كه «مجاهدين آزادي» كه مورد حمايت واشنگتن بود به «تروريست ها» و «محافظان ترور» تبديل مي شوند.
امروز افغانستان تنها كشوري است كه «افتخار» جنگ با هر دو ابرقدرت شوروي و آمريكا را پيدا كرده است.
عربستان سعودي و پاكستان دو كشوري هستند كه نظام طالبان را به رسميت شناختند.
اسامه بن لادن افغاني نيست بلكه از يك خانواده ثروتمند عربستان سعودي است كه تمام ثروت خود را از طريق همكاري با خانواده آل سعود به دست آورده است.
او در افغانستان به كمك سيا عليه شوروي جنگيد و بعد از سقوط شوروي عليه آمريكا اقامه دعوي كرد.
او و بسياري از نيروهاي طالبان و گروه هاي ديگر افغاني اصول جنگ چريكي را از آمريكا آموخته اند

. پاکستان

پاكستان به عنوان يك كشور اسلامي و براي مسلمانان هندوستان به وجود آمد ولي در بيش از نيم قرني كه از تاسيس آن مي گذرد يك حكومت اسلامي نداشته و بي ثباتي و كودتاهاي متعدد و كشمكش هاي داخلي گريبانگير اين سرزمين بوده است.
ژنرال مشرف يك سال قبل از طريق كودتاي نظامي به حكومت رسيد و امروز دولت پاكستان كه آفريننده رژيم طالبان بود با دول و كمك آمريكائيها جاده را براي جنگ با افغانستان صاف مي كند.
از طرفي سال ها است كه پاكستان بر سر كشمير با هند اختلاف داشته و در زد و خورد بوده اند.
از موقع حملات به نيويورك و واشنگتن آمريكا 600 ميليون دلار به پاكستان كمك كرده و تحريم اقتصادي و نظامي با آن كشور را لغو كرده است.
آمريكا و اتحاديه اروپا به مدت شش سال پس از جنگ مسلمانان وصربها در يوگوسلاويا بدليل اينكه «منافع ملي» آنها در خطر نيست از دخالت نظامي در آن منطقه خودداري كردند.
ولي وقتي كه ديدند اين وقايع منافع آنها را در منطقه بالكان به خطر مي اندازد توسط قواي ناتو و با حمايت از نيروي نظامي آمريكا، بوسني را به سه منطقه تجزيه كرده و ايالت كوزوو را تحت اشغال خود قرار داده و بالاخره حكومت ميلوشويچ رهبر صربستان را ساقط كردند....
اروپا به طور كلي و كشورهاي اتحاديه اروپا بويژه مدعي هستند كه از حقوق بشر جامعه مدني، و منشور «تالورنس» يا برابري و كثرت گرائي حمايت مي كنند ولي تا امروز هيچ يك از كشورهاي اروپا اجازه نداده اند كه 15 ميليون مسلمان شهروند اروپائي يا مهاجر كه در انگلستان، فرانسه، آلمان، هلند، ايتاليا و سوئد و اتريش و... زندگي مي كنند در جامعه آنها و در تصميم گيري و مشاركت اكثريت دخالت كنند .

. ايران

آمريكا ايران را در ليست «دول تروريست» قرار داده است ولي مي خواهد ايران عليه تروريست ها با آمريكا و متفقين او همكاري كند و حاضر است تحريم نظامي و تسليحاتي ايران را لغو كند ولي حاضر نيست در تحريم اقتصادي ايران تجديدنظر كند.

آمريكا كه هميشه طرفدار اسرائيل است و از تأسيس كشور و دولت مستقل فلسطين در جوار رژيم صهيونيستي ممانعت كرده، بعد از حوادث اخير نيويورك و واشنگتن ناگهان اعلام كرد كه «قبل از حمله تروريست ها به آمريكا تصميم داشته است در نطقي كه توسط وزير خارجه آن كشور قرار بود ايراد شود تأسيس دولت فلسطين را برسميت بشناسد.»
آمريكا و اسرائيل دو هفته قبل از حملات اخير به نيويورك و واشنگتن كنفرانس جهاني ضدنژادپرستي در افريقاي جنوبي را به صورت اعتراض ترك كرده بودند.
جورج دبليوبوش رئيس جمهور آمريكا پس از حملات اخير به نيويورك و واشنگتن اعلام جنگ كرد و آن را جنگ مقدس ناميد كه در غرب معمولا به جنگ هاي صليبي معروف است.
چند روز بعد به تقليد از گفته كابوهاي قديمي غرب آمريكا گفت: «ما بن لادن را مي خواهيم، زنده يا مرده» دو روز قبل او از «تصادم تمدن با تروريسم» صحبت كرد.
الگو و افكار دو قطبي جنگ سرد دهه هاي قبل، تقسيم دنيا به خوب و بد و سياه و سفيد به خوبي در اين گفتمان ها ظاهر بود.
در نظامي كه دين، سياست، مذهب و دولت بايد از هم جدا باشد، در مجلس يادبودي كه دولت فدرال در كليساي بزرگ واشنگتن به احترام كشته شدگان وقايع ترور واشنگتن و نيويورك برگزار شده و تمام سران و رجال بزرگ آمريكا ازجمله رؤساي جمهوري سابق و نمايندگان كنگر ه و ديوان عالي كشور و ژنرال هاي ارتش شركت داشتند براي اولين بار سرود مربوط به خدا و ميهن قرائت شد.
واژه «وطن» يا «سرزمين مادري» در گفتمان سياسي و روزمره آمريكا جائي نداشت زيرا زادگاه خيلي از آمريكائي ها از اول در كشور ديگري بوده است و چنين لغتي هميشه به نسل و كشور اولي اطلاق مي شود و آمريكائي ها هميشه مفهوم «كشور»، «آمريكا» و «ملت» را براي خود به كار برده اند.
ولي پس از حملات اخير به آمريكا نه تنها دولت لغت «وطن» و «سرزمين مادري» را به كار برد بلكه به دستور رئيس جمهور اداره و مقام جديدي در رديف وزارت به نام «اداره امنيت وطن» تأسيس گرديد.
با اعلام جنگ معمولا به دستور دولت، شهروندان از خريد مواد كالاهاي غيرلازم خودداري مي كنند و از هزينه هاي بزرگ امساك مي ورزند و در شرايط غيرعادي حتي شامل سهميه آذوقه مي شوند.
ولي در جنگي كه بوش اعلام كرده دولت به شهروندان توصيه مي كند تا مي توانند خريد روزانه خود را افزايش دهند و مصرف كالاهاي موجود را بالا ببرند و بدين طريق ركود اقتصادي حاصله از حملات اخير به آمريكا را برطرف كنند.
مصرف گرائي در اين جنگ يك وظيفه ملي و يك نشانه وطن پرستي شده است.
اين گونه تناقضات در سطح ملي و بين المللي الگوهاي متداول و ادراكات معمولي و ارزش هاي موجود در سياست و اقتصا د و امنيت جهاني را به چالش طلبيده و آنها را در صحنه آزمايش و امتحان مي گذارد.

تا چه حد اين تناقضات حاصله از نظام حاكم بر جهان پايه هاي ثبات و امنيت را جابجا خواهد كرد؟ تا چه حد حقوق و آزادي هاي مدني فداي حفظ «امنيت ملي و جهاني» خواهد شد؟ «سال گفت وگوي تمدن ها»ي سازمان ملل تا چه حد صوري و تا چه حد حقيقي است؟ تجربه چند هفته گذشته نشان داده است كه دنيا بيش از هر چيز ديگر به تمدن گفت وگوها احتياج دارد.
جنگ از نقطه اي آغاز مي شود كه تمدن گفت وگو پايان مي يابد
ويژگي سياست معاصر بين الملل همچنان شكاف فزاينده بين ايالات متحده و بقيه جهان حتي اروپاست.
اين اختلاف نتيجه مستقيم ناتواني واشنگتن، به رغم توان نظامي چشمگير آن، براي دستيابي به اهداف خود به طور يكجانبه است.
اين روند همچنان به رغم همدردي تقريبا يك صداي جهاني با مردم آمريكا درپي سبعيت فاجعه بار حملات تروريستي ۱۱ سپتامبر ادامه دارد.
براساس نظرسنجي هاي اخير، اكثريت رو به فزوني در اروپا آشكارا منتقد سياست هاي آمريكا و خواهان ارزيابي مجدد از نوع و گستره مشاركت اروپا با ايالات متحده است.
درخلال ماه هاي ژوئن و جولاي ۲۰۰۲، متحدان غربي ايالات متحده در خلال رويارويي در شوراي امنيت سازمان ملل برسر ديوان كيفري بين المللي به شدت با سياست هاي آمريكا مخالفت كردند.
جك استراو وزير خارجه انگليس توصيف عراق، كورياي شمالي و ايران را توسط جورج بوش رئيس جمهوري آمريكا به عنوان محور شرارت مناسب مقاصد انتخاباتي داخلي دانست و آن را رد كرد.
در اين حال، شكاف بين رويكرد آمريكا و اروپا به مسأله ادامه دار فلسطين همچنان درحال گسترش است.

اين شكاف ناشي از تمايل گروهي در داخل هيأت حاكمه آمريكا به تكروي است، گروهي كه به طور فزاينده اي غلبه پيدا كرده اند و يكجانبه گرايي را با رهبري اشتباه گرفته اند.
ايالات متحده مايل است نگراني هاي بقيه جهان را ناديده انگارد و استانداردهاي درستي و اشتباه را به گونه اي معين كند كه با منافع آمريكا سازگار باشد.
يك نمونه اصلي، رد سازوكارهاي چندجانبه تعيين صحت و سقم سلاح هاي كشتارجمعي براساس يك پيمان توسط آمريكاست، درحالي كه اين كشور سياست پيش دستي نظامي را منحصرا براساس يافته هاي خود پيگيري مي كند.
به همين شكل ايالات متحده از همكاري با ساير كشورها در زمينه مسائل زيست محيطي سرباز مي زند، درحالي كه بيش از هر كشوري ديگر آلودگي ايجاد مي كند.
واشنگتن همچنين قانون آمريكا را در فراي مرزها اجرا مي كند، عليه كشورهاي غيرتابع تحريم اعمال مي كند، سياست هاي اقتصادي و اجتماعي را بر ديگر كشورها تحميل مي كند، شركت هاي آمريكايي را از يارانه برخوردار مي كند درحالي كه برسر راه كالاهاي خارجي موانع تجاري بزرگ پديد مي آورد، در موقعيت هاي بحراني معيارهاي دوگانه ناعادلانه اتخاذ مي كند و با ارعاب كشورهاي ديگر را به پذيرش و اجراي سياست هاي آمريكا وا مي دارد.
دولت بوش با بي قيدي ظرف كمتر از يك سال از چهار معاهده بين المللي خارج شده است:
پيمان ضدموشك بالستيك، پيمان جامع منع آزمايش، قانون رم مربوط به تاسيس ديوان كيفري بين المللي و پروتكل كيوتو درمورد گرم شدن جهان.
اين اقدامات شديدا نظام بين الملل و منافع تمام كشورهاي قانون پذير را تضعيف كرده است.
مسيري كه ايالات متحده درپيش گرفته است، به طور فزاينده اي واشنگتن را از روند غالب جهاني دور مي كند.
اين مسير بر تقريباتمام جنبه هاي سياست خارجي تاثير مي گذارد و به نوبه خود مخاطرات بنيادي را در برابر نظام بين الملل پديد مي آورد.
باتوجه به موقعيت جهاني بي نظير ايالات متحده به نظر مي رسد اين روند دشواري اصلي در برابر جامعه بين الملل است.
اين روند باعث تعابير متناقضي درمورد چگونگي فراهم آوري ضروري ترين كالاهاي موردنياز همگان - يعني امنيت، صلح، محيط زيست، بهداشت، تجارت و كمك - شده است.
به طور كلي به نظر مي رسد در اين موضوع ها ايالات متحده و بقيه جهان د ر دو سوي مخالف اين شكاف قرار دارند.
اين شكاف درصورت عدم كنترل ممكن است گسترده تر شود و تاثير منفي بر امنيت و رفاه بين المللي برجا گذارد.


واكنش به سيطره

روند فوق الذكر در سياست آمريكا با نظام جاري بين المللي مغاير است و در نتيجه حتي با درنظرگرفتن توزيع فعلي جهاني قدرت پايدار نيست.
نگاهي به جهان نشان مي دهد كه ايالات متحده به رغم توان نظامي از توانايي لازم براي حصول دست تنها به نتايج مورد علاقه خويش در بحران ها و موضوع هاي عمده حاضر در دستور كار بين المللي بي بهره ا ست.
چندين مورد پس از پايان جنگ سرد به روشني نشان داده است كه اگر ايالات متحده بخواهد به طور موثر با هرگونه موضوع عمده بين المللي برخورد كند، به همكاري دست كم تعدادي از قدرت هاي منطقه اي و جهاني نياز مند است.
در چنين نظام جهاني، به نظر مي رسد كاملا طبيعي است كه ساير قدرت هاي بزرگ در برابر تلاش قدرتمند آمريكا براي تسلط متحد شوند.
در طول تاريخ، قديمي ترين قانون سياست جهان آن بوده است كه قدرت موجب ضدقدرت برتر مي شود.
چنين توازني شايد ازنظر صرف نظامي امكان واقع بينانه اي دست كم تا آينده قابل پيش بيني نباشد، اما مقاومت در برابر تمايلات سيطره جويانه آمريكا هم اكنون در عرصه هاي ديگر جريان دارد.
درحالي كه مولفه هاي غيرنظامي امنيت اهميت مضاعفي پيدا كرده و مفهوم امنيت را دچار تغييرات بنيادي كرده است، هدف ائتلاف ضدسيطره نه شكست قدرت غالب كه مقابله با نفوذ ايالات متحده در جهان است تا آن را به دژ آمريكايي شمالي عقب براند.
در دنياي جهاني شده، چنين چالشي مي تواند در درازمدت بسيار پرهزينه و فلج كننده باشد
. به ديگر بيان، شايد درحال حاضر هيچگونه رقابت سيطره جويانه به معناي نظامي وجود نداشته باشد، اما نبايد ترديد كرد كه مقاومت در برابر رفتار سيطره جويانه قطعا گسترش مي يابد و درصورتي كه قدرت هاي عمده برانگيخته شوند، احتمالا تشكيل ائتلاف متوازن كننده را درنظر خواهند گرفت.
تداوم رابطه جاري بين قدرت هاي عمده جهاني ، منطقه اي و ايالات متحده را نبايد بديهي انگاشت.
اگر ساير قدرت ها متقاعد شوند كه ايالات متحده مصمم است كه به شيوه اي تحميل آميز و يكجانبه به اعمال قدرت دست بزند، اين رابطه ممكن است دستخوش تغييرات جدي شود.
هرچقدر كه مدعي سيطره مداخله جوتر باشد، انگيزه ائتلاف هاي قدرت هاي عمده و متوسط براي مقابله با آن با ابزار سياسي و رواني، اگر نگوييم نظامي، قوي تر خواهد بود.

اين حقيقت كه چهره هاي ذينفوذ نزديك به دولت بوش خواستار تغيير رژيم گسترده شده اند، نشان مي دهد عده اي در ايالات متحده چقدر مي خواهند اين كشور توان نظامي خود را به نمايش گذارد.
بلندپروازي سيطره جويانه آمريكا مغاير با واقعيات دنياي درحال جهاني شدن است.
اين امر آشكارا مغاير با مفهوم حاكميت در جهان امروز و ناقض اصول اطلاع رساني آزاد، مرزهاي باز و تجارت و امور مالي يكپارچه تر است.
به علاوه آسيب پذيري مشترك ما را در قبال تهديدات ناديده مي گيرد - تهديداتي از تروريسم و سلاح هاي كشتارجمعي گرفته تا نابودي محيط زيست و انتشار بيماري ها - كه نيازمند همكاري نزديك ميان تمام اعضاي جامعه بين المللي است، ازجمله بازيگران دولتي و غيردولتي.
تنوع تعامل هاي آزاد بين كنشگران دولتي و غيردولتي و فراتر از مرزهاي ملي نشان دهنده پيدايش يك جامعه مدني جهاني است كه به نوبه خود به طور فزاينده اي مستلزم پاسخگويي جهاني خواهد بود
. بنابراين مولفه هاي داخلي نبايد صرفا در حيطه مسووليت هاي دولت ملي باشد. افكار عمومي بين المللي درحال ظهور كه بهبود فناوري هاي ارتباطاتي و روند فزاينده جريان اطلاعات آن را تسهيل كرده است، متوجه وابستگي متقابل واحدهاي سياسي داخلي و خارجي هستند كه اين امر تا حد زيادي دولت هاي ملي را مقيد مي كند.
افكار عمومي جهاني هرچه بيشتر در فرايندهاي تصميم گيري داخلي تاثيرگذار مي شود - روندي كه دولت آمريكا مايل است اهميت بشمارد.
ابتكار جديدي كه اخيرا وزارت خارجه آمريكا براي اطلاع رساني بهتر درمورد سياست هاي آمريكا به جامعه جهاني درپيش گرفته است، اقدامي ديرهنگام اما نشان دهنده تشخيص نياز به پاسخگويي جهاني است كه امر خوبي است.
با اين حال، تجزيه و تحليل دقيق روندهاي جهاني مويد آن است كه خشم از سياست آمريكا در سراسر جهان صرفا ناشي از فقدان اطلاعات يا درك نادرست سياست هاي آمريكايي نيست.
بلكه، مبين نگراني جدي افراد آگاه در خارج و در داخل ايالات متحده از تمايلات فزاينده يكجانبه گرايانه دولت بوش است.
برخي تحليلگران در ايالات متحده در جهت منافع خود كوشيده اند تا مخالفت با يكجانبه گرايي آمريكا را به منزله عصبانيت از «ارزش هاي آمريكايي» آزادي، دمكراسي و رفاه مبتني بر بازار آزاد تفسير كنند.
در سراسر جهان چيزي دورتر از اين از واقعيت نمي تواند باشد.
برعكس، اين تمايل ايالات متحده براي سلب كردن اين ارزش هاي محترم شمرده جهاني از ديگران در جهت منافع سيطره جويانه خود است كه باعث خشم از ايالات متحده مي شود
. سياست پيگيري برقراري سيطره با افكار عمومي آمريكا نيز در تضاد است.
در نظرسنجي هاي مختلف اكثريت قاطع شهروندان آمريكا مي گويند به نظرشان نيازي به صرف تلاش و پول براي دستيابي به سيطره آمريكا نيست و معتقدند امور بين المللي تاثير اندكي يا هيچ تاثيري بر زندگيشان ندارد.
خطر موجود

روند جديد در سياست خارجي آمريكايي تا حدي منبعث از مكتب محافظه كاري آمريكايي است كه در خلال سه دهه گذشته درحال رشد بوده است.
اين شاخه از محافظه كاري نظام بين المللي مبتني بر حاكميت قانون را تحقير مي كند و به طور نظام مند از درنظرگرفتن منافع ساير كشورهاي جهان چشم پوشي مي كند.
به نظر مي رسد دولت فعلي آمريكا همزمان انزواگرايي و مداخله گرايي را تعقيب مي كند، يعني براي اشاعه سيطره آمريكا دست به مداخله مي زند و درعين حال معيارهاي جهاني رفتار مشترك را رد و از هرگونه هماهنگي و هماهنگي معنادار و هدفمند بين المللي سرباز مي زند.
سياست خارجي آمريكا مانند بسياري ديگر در جهان تا حد بسيار زيادي نشأت گرفته از سياست داخلي است.
با اين حال، برخلاف بيشتر دولت ها، دولت بوش تحت تأثير نيروهاي سياسي است كه انگيزه ايدئولوژيك دارند.
نتيجه تازه ترين دور انتخابات رياست جمهوري اين توانايي را به اين نيروهاي محافظه كار طرفدار مداخله گرايي داد كه دستور كار خود را به پيش برانند و تا حدي سياست خارجي آمريكا را معين كنند، به خصوص درمورد شماري از مسائل حساس شامل سرنوشت خاورميانه.
گروهي از كارشناسان سياست خارجي طرفدار اسرائيل در كتابي كه صورت بسط يافته مقاله «به سوي سياست خارجي نوريگاني» مندرج در شماره اي از نشريه. فارين افيرز در سال ۱۹۹۶ است، خواهان سياست خارجي «سيطره جهاني نيكوكارانه» به منظور پيشبرد منافع و اصول آمريكا در سراسر جهان شدند.
اين افراد اكنون حضور موثري در دولت بوش دارند. در كتاب خطرات موجود نوشته رابرت كاگان و ويليام كريستول استدلال شده است كه صلح جهاني بستگي به سيطره آمريكا و «رهبري جهاني قدرتمندانه آمريكا» دارد.
آنان از رهبري آمريكا به خاطر به انجام نرساندن جنگ خليج فارس «تا پايان مناسب خود يعني بركناري صدام حسين» انتقاد مي كنند و بقاي «ديكتاتوري هاي خطرناك» را «شكستي بزرگ در سياست خارجي آمريكا» توصيف مي كنند.
نويسندگان كتاب سپس از دولت قبلي آمريكا به خاطر تلاش براي ارتباط با «حكومت هاي شرور» به جاي «رويارويي با چالش هاي راهبردي و اخلاقي» آنها انتقاد مي كنند، چالش هايي از قبيل «توانايي حمله با سلاح هاي هسته اي به خاك ايالات متحده.»
آنان سپس با ريشخند به اصطلاح «دستاوردهاي صلح»، دولت بوش را به علت كاهش بودجه ارتش آمريكا به نسبت سهم آن از توليد ناخالص داخلي مورد حمله قرار مي دهند و به نفع «صرف ساليانه ۶۰ تا ۱۰۰ ميليارد دلار بيش از بودجه دفاعي جاري» استدلال مي كنند.
بالاخره اين امر حائز اهميت است كه خواهان «نوعي سياست خارجي مي شوند كه مبتني بر سيطره آمريكا باشد و اصول را با منافع مالي درهم آميزد»، نه يك سياست خارجي «براساس منافع حياتي آمريكا».
كاگان و كريستول استدلال مي كنند اين امر «روش معيار يك ابرقدرت جهاني است كه قصد دارد محيط بين المللي را بنابر منفعت خود شكل دهد. در عوض ، معيار منفعت حياتي متعلق به يك قدرت عادي است كه منتظر يك چالش عميق است تا به اقدام دست بزند.»
نويسندگان يادشده ادعا مي كنند كه تهديدها ناشي از ماهيت «حكومت هايي مانند كره شمالي و عراق» است و راهبردي را براي آمريكا پيشنهاد مي كنند كه «تغيير حكومت را به منزله بخشي اساسي» دربر مي گيرد و مي افزايند «موثرترين شكل عدم تكثير... تلاش براي زوال خود اين حكومتهاست.»
نويسندگان اين عقايد و توصيه ها اكنون يا بخشي از دولت بوش هستند يا در حاشيه آن فعاليت مي كنند و نفوذ قابل توجهي بر آن دارند.
وقايع غم انگيز ۱۱ سپتامبر بهانه اي آسان در اختيار آنان گذاشت تا بر سياست ملي تاثير بگذارند و طرح بزرگ خود را به اجرا درآورند كه اصلا ربطي به جنگ با تروريسم يا خود تر وريسم نداشت.


سوءاستفاده از ۱۱ سپتامبر

جهان بيني غالب در واشنگتن تاثير منفي بر بيشتر مسائل موجود در دستور كار بين المللي داشته است. حملات تروريستي هولناك ۱۱ سپتامبر براي برخي افراد نشان دهنده ناتواني هر كشوري ازجمله ايالات متحده، براي قرارگرفتن در مقام هژمون در عصر تهديدها و چالش هاي جهاني شده بود.
عمليات تروريستي در نيويورك و واشنگتن دي سي نشان داد حتي توانمندترين و مرفه ترين كشور از آسيب پذيري هاي مشترك ساير بازيگران در برابر تهديدهاي جهاني مانند تروريسم، مواد مخدر و سلاح هاي كشتارجمعي در امان نيست.
اين رويداد غم انگيز همچنين مبين آن بود كه احساسات ضدآمريكايي در جهان افزايش يافته است. تركيب اين دو عامل قاعدتا بايد منفعت داشتن دوستان بيشتر و دشمنان كمتر را نشان داده باشد.

با اين حال، ايالات متحده همچنان بر اقدامات يكجانبه نظامي و اجباري تاكيد مي كند. با وجودي كه هيچ توجيهي براي ترويسم و خشونت عليه غيرنظاميان بيگناه وجود ندارد، لازم است عوامل ريشه اي را كه عوام فريبان به آن دست مي يازند تا اين قبيل اقدامات بيمارگونه و غيرانساني را برانگيزند، فهميد و به آن پرداخت.
در پي ۱۱ سپتامبر، بسياري در جامعه بين الملل اميدوار بودند واكنش هاي عاطفي آني و قابل درك ايالات متحده جاي خود را به ارزيابي مجدد عاقلانه سياست بدهد.
عواطف و خشم كا ملا انساني است، اما به تعمق و عقل جمعي فراواني به منظور دسترسي به پاسخ منطقي و دورانديشانه نياز داريم نه فقط به اين جنايت هولناك بلكه تروريسم به طور كلي و مهمتر از آن عوامل ريشه اي بي عدالتي و انزوا پرداخت كه دستمايه عوام فريبان قرار مي گيرد و لطمات چنين سنگيني را بر انسان هاي بيگانه وارد مي كند.
تروريسم به عنوان يك تهديد جهاني نيازمند پاسخي جهاني بر پايه پذيرش، عدالت و مشروعيت بين المللي است.
از آنجايي كه اين واقعه غم انگيز ناشي از نفرت كور بود، پاسخ آن نمي تواند انتقام كوركورانه باشد كه غيرنظاميان بيگناه زيادي را در معرض خطر قراردهد. نبايد اجازه داد تروريست ها دستور كار را معين كنند يا پاسخ موردنظر را ديكته كنند.
متاسفانه از اين واقعه غم انگيز براي پيشبرد برنامه منسوخ سيطره جويانه ايالات متحده استفاده شد كه مدت ها پيش از ۱۱ سپتامبر تدوين شده بود.
اين امر باعث تشديد هرچه بيشتر سرخوردگي جهاني از سياست آمريكا و خشم نسبت به آن شد. چه بسا سياست آمريكا علت ريشه اي اين واقعه غم انگيز باشد.
زبان دور از رويارويي براي همكاري در سطح بين المللي لازم است. اين تنها راهي است كه مي توان پذيرندگي محيط جهاني را نسبت به ايدئولوژي هاي تروريستي كمتر كرد.
در خاورميانه، دولت بوش در كنار سياست و اظهارات جنگ افروزانه آريل شارون نخست وزير اسرائيل قرار گرفته است، ائتلافي كه حتي باتوجه به ائتلاف ديرينه بين ايالات متحده و اسرائيل، سابقه چنداني در سياست قبلي آمريكا در خاورميانه ندارد.
در اين ارتباط، سخنراني بوش در روز ۲۴ ژوئن ۲۰۰۲ در مورد سياست اين كشور، نشان دهنده نقطه عطفي در سياست يكجانبه آمريكا در خاورميانه بود. درحالي كه همه چشم ها به انتخابات آتي رياست جمهوري آمريكا دوخته شده است، دولت آمريكا به صراحت از راستگرايان اسرائيل طرفداري كرد . تعجب انگيز اين بود كه اين اظهارات پس از آن بيان شد كه اسرائيل درخواست هايي را كه بوش در تاريخ ۴ آوريل ۲۰۰۲ از آن كرده بود، رد كرد. بعدا بوش شارون را به عنوان «مرد صلح» ستود، يعني كسي كه تقريبا با هر ابتكار صلح مخالفت كرده و چندين دهه پيشتاز تجاوزات اسرائيل بوده است.
دولت آمريكا درمورد مسأله فلسطين ره به خطا مي رود و خشم بين المللي را از سياست هاي تهاجمي اسرائيل و سركوب حقوق ملي فلسطينيان توسط آن ناديده مي گيرد.
در خلال دو سال گذشته، ايالات متحده دوبار تلاش شوراي امنيت سازمان ملل را براي تصويب قطعنامه هايي كه درخواست هايي بسيار كوچك و حداقلي را متوجه اسرائيل مي كرد، وتو كرد.
به علاوه تهديد وتوي آمريكا بسياري تلاش هاي ديگر را ناكام گذاشت، هرچند كه تقريبا همه اعضاي ديگر شورا موافق بودند. با وجودي كه دولت بوش علنا با طرح ايجاد دولت فلسطيني موافقت كرده است - پيش شرط اساسي صلح و ثبات خاورميانه - از برنامه هاي شارو ن براي مانع تراشي برسر راه تحقق واقعي آرزوهاي ملي فلسطينيان حمايت كرده است.
سخناني مانند آنچه دونالد رامسفلد وزير دفاع آمريكا در رد موضوع «به اصطلاح سرزمين هاي اشغالي» و ايجاد «نوعي واحد فلسطيني كه روزي تاسيس خواهد شد» و مغاير با بوش بر زبان راند، ترديد جدي را نسبت به منظور اصلي از طرح دو كشور مطرح مي كند و بسياري را واداشته است كه آن را يك ترفند روابط عمومي ديگر توصيف كنند.
لابي طرفدار اسرائيل در ايالات متحده كه متوجه شده است نمي تواند سياست اسرائيلي اشغال را بر مبناي ارزش ها يا اصول اخلاقي بقبولاند، همچنان فشار شديدي را بر سياستمداران آمريكايي وارد مي كند تا حمايت آنان را از اشغال به دست آورد و در نتيجه ايالات متحده را در مقام تنها حامي سياست تجاوزكارانه اسرائيل، هدف اصلي خشم بين المللي قرار دهد.
ضرورت چندجانبه گرايي

سياست هاي آمريكا درمورد مسائل بين المللي به نوعي است كه به طور اجتناب ناپذيري باعث ناراحتي و سرخوردگي بخش عمده اي از كشورها خواهد شد.
به نفع ايالات متحده و به نفع كل جهان است كه ايالات متحده از قرارگرفتن در كانون خشم و نفرت بازيگران كشوري و غيركشوري بپرهيزد.
ايالات متحده بايد نگران ميزان خشمي باشد كه پيگيري مسير يكجانبه تهاجمي در ميان متحدان اصلي آن، ساير قدرت هاي منطقه اي و مردم جهان ايجاد خواهد كرد.
هرچه باشد، اين نفوذ و نه فقط زور است كه نهايتا در نظام جهاني شده امروز بيشترين ارزش را براي كشورها دارد. درپي ۱۱ سپتامبر، دولت بوش از وجود آنچه جهان مملو از خشم، استيضاح و حتي كينه بود آگاه شد.بوش اعلام كرد: دولت وي بايد «فعاليت بهتري» انجام دهد. وي شخصي را به سمت معاون وزير خارجه در امور ديپلماسي عمومي و امور عمومي منصوب كرد كه برنامه اي را جهت پرداختن به خشم فزاينده نسبت به آمريكا آغاز كرد، اما اين تلاش تا حد زيادي منحصر به راديو سوا ماند، يعني برنامه راديويي جديد آمريكا براي خاورميانه.
روشن است كه حتي ماهرانه ترين ديپلماسي عمومي محدوديت هايي دارد به خصوص اگر سياست هايي باقي مانده باشد كه اساسا خطا يا براي كساني كه هدف آن است، غيرقابل پذيرش باشد. روابط عمومي خوب بخشي از رويكرد «قدرت ملايم» به روابط بين الملل است كه بر ارتباط مداوم با كشورهاي ديگر تاكيد دارد.
همان گونه كه جوزف ناي استاد دانشگاه هاروارد مي نويسد سياست قدرت ملايم مويد نيت ترغيب ديگران به «خواستن چيزي است كه شما مي خواهيد.»
در خاورميانه به مانند بيشتر نقاط جهان، محدوديت هاي جدي در سر راه چيزهايي وجود دارد كه مي توان با راديو سوا و امثالهم به آن دست يافت. مشكل در خو د سياست است، نه روش قبولاندن آن.
به نگرش تازه اي نياز است كه جهان را به صورت عرصه پيچيده اي ببيند كه مقاصد يك كشور به طور دائم در تعامل با سايرين مطرح مي شود.
حتي كشوري به قدرتمندي اقتصادي و نظامي ايالات متحده نمي تواند با زور تنها به اهداف خود دست يابد. چندجانبه گرايي نه يك گزينه كه يك ضرورت براي تمام كشورهاست، ازجمله قويترين.

اعتبار مبارزه تبليغاتي

همه به ياد داريم که در مناظره تلويزيوني با ال گور معاون رئيس جمهوري آمريكا در روز ۱۲ اكتبر ۲۰۰۰، جورج بوش نامزد رياست جمهوري برخي اظهارات جالب توجه درمورد سياست خارجي بر زبان راند. وي گفت: «به اعتقاد من اعتبار مهم است. مهم است كه رئيس جمهوري نزد كنگره معتبر باشد، مهم است كه رئيس جمهوري نزد كشورهاي خارجي معتبر باشد.» وي افزود: «تواضع در امور بين المللي باعث احترام در خارج خواهد شد اما اقدامات متكبرانه باعث خشم خواهد شد.» وي با انتقاد از استفاده بيش از حد از ارتش خاطرنشان كرد: «يكي از بهترين لحظات ايالات متحده در قرن بيستم زماني بود كه از كمك اقتصادي طرح مارشال براي بازسازي اروپاي غربي پس از جنگ جهاني دوم استفاده كرد.» طرح چنين عقايدي فقط زماني شايسته ستايش است كه همان شخصي كه از آن دم زد، امروز به آن عمل كند.
پيگيري عملي اين اهداف تلاش هاي اعضاي جامعه بين المللي را براي بنيادكردن تلاش براي فهم و همكاري بر ارزش هاي جهاني مشترك مانند دمكراسي و حاكميت قانون در داخل و در عرصه بين المللي تقويت مي كند.
September 30th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی